صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی
نگاه می کرد زنی... در حال عبور او
را دید، او را به داخل فروشگاه برد و
برایش لباس و کفش خرید و گفت:
مواظب خودت باش کودک پرسید:
ببخشید خانم شما خدا هستید؟
زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط
یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت:
می دانستم با او نسبتی داری!!!
تاریخ: یک شنبه 26 آذر 1391برچسب: کودکی با پای برهنه بر روی برفها, یکی از بنده های خدا هستم, نگاه می کرد زنی,در حال عبور او, را دید, او را به داخل فروشگاه برد ,و ,,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور
آخرین مطالب